غریبه در وطن !
دوستی نابهنگام از میان ما میرود و خاطرات و گفته هایش مثل یک فیلم جلو چشمانمان به نمایش درمی آیند .صحنه های شاد و غمگین و بعضی وقتها شفاف یا تار، صحنه هایی که گاه خود در آن حتی حضورهم نداریم ولی آنقدر وصف آن را شنیده ایم که میتوانیم به راحتی آن را مجسم کنیم .حال در اتاق تاریک تدوین با یک عالم راش از زندگی دوستی بنام وحید نصیریان که مانده ام چگونه آنهارا پشت سر هم بگذارم ، مونتاژ کنم .کدام صحنه را حذف کنم و یا چقدر از یک سکانس خاص را بگذارم که به کسی برنخورد.یا بعضی را بازسازی کنم تا زیباتر و کاملتر به نظر بیان یا… دارم از همین ابتدا غرض ورزی میکنم، اصلا مگر فیلمساز بی غرض هم داریم! .
سکانس اول : تولد ¬_ شهر”اهر” سال ۱۳۵۰ _ وحید بدنیا می آید . به جای گریه از ته دل قهقه سر میزند.و این همان خنده ای است که تا پایان عمر بر لبان وحید نقش می بندد همانی که در طول همه این سالیان نشانه اش شد. قهقهه هایی که معلوم نبود برای تایید گفته هاست و یا تمسخر آنها . خیلی زود و با حمایت خانواده بعد از تحصیلات ابتدایی در سال ۱۳۶۴ به هنرستان هنرهای زیبای تبریز(میرک) میرود که عمویش استاد زبان همانجاست و مشوق همیشگی او باقی می ماند .در عین حال میشود معلم خودش در رشته نقاشی ، چون هیچ چیز را آنگونه که دیگران میدیدن نمیدید.این نوع نگاه را تا به آخر با خود داشت هیچ چیز را بصورت آن چیزی که دیده میشد نمیدید و حتی آنها را سر جای خودشان نمیدید . تابلوهایی که ترسیم میکرد بازتاب دلشورهها، هراسها و فضای وهم آلودی بود که احساس میکرد و آن را برای دیگران مجسم مینمود.
سکانس سربازی : وحید به سربازی میرود و هنر نقاشی اش را بر دیوارهای پادگان به یادگار گذاشت و روحیه شاد و سرزنده اش را با بچه های مهد کودک سربازخانه به اشتراک گذاشت .وحید دوست داشت که دیده و شنیده بشود و در هر کجا وارد میشد بدون شک توجه همه را به خود جلب میکرد. او این روحیه را دوست داشت و از آن لذت می برد.
سکانس تهران:خیلی ها میگن که تبریز مادر خوبی است اما پدر خوبی نیست. این را وحید هم تجربه کرد. به همین خاطر بود او مثل خیلی از تبریزی ها بعد از سربازی ،راهی تهران شد و فضای تهران او را در خودش نگه داشت .به تصویر سازی کتاب که سفارش دوستان جدیدش است رو می آورد و نقاشی هایش را که هیچگاه به سفارش کار نکرد ادامه میدهد.در یک تجربه کوتاه یکدقیقه ای بنام “کتاب” با دوستان انیمیشنی آشنا میشود که قرارمیگذارند ده نفر هر کدام یک فیلم یکدقیقه ای با مضمون کتاب بسازند و جالب اینکه وحید تنها کسی است که اولین تجربه خود را بصورت انیمیشن میسازد و آن نه نفر این کار را نمی کنند .فیلمی که کمتر کسی آن را دید ولی سرآغازی شد برای ورود به دنیای انیمیشن . بعنوان طراح و اجرای بک گراند به شرکت تازه تاسیس حور می پیوندد و آنجا با کسانی آشنا میشود که باعث میشوند که انیمیشن را جدی تر دنبال کند. در کنار این فعالیت کلیپ های کوتاهی برای ستاد مبارزه با مواد مخدر میسازد که چه عالی توانمندیهای سورئال او در نقاشی به مددش آمده و در این کارهای کوتاه جلوه گر میشوند .وحید مغرور بود و به راحتی زیر بار نمیرفت ، نقد پذیر نبود روی کارش تعصب داشت ، برای کارهایش دلیل نمی آورد میگفت من تو اون لحظه اینجوری دیدم و آن را نقاشی کردم . بعضی از نقاشی هایش تا چهار سال به درازا میکشید ، با خنده میگفت هنوز اونی نشده که باید بشه . تا کاملا راضی نمیشد کار را رها نمیکرد . همین روحیه را در فیلمهایش نیز حفظ کرد . در کارش یکدنده و مصمم بود .اگراز چیزی ناراحت میشد اصطلاحا میگفت :” وحیدم زد بالا ” . در رئال ترین کارهایش هم سورئال بود .ظاهر واقعیت را آنگونه که دیده میشد نمیپسندید ، چهره درونی واقعیت ها را از نگاه حسی خودش ترسیم میکرد .تواناییاش در تجسم احساس به فرم این ویژگی را به کارهایش بخشیده بود که کارش مثل هیچکس نبود به شدت خودش بود و تحت تاثیر هیچکس قرار نمیگرفت. به رغم تمامی ناملایمات که کافی بود هر انسانی را دچار افسردگی و خمودگی کند، وحید هر بار پر انرژیتر ظاهر میشد و به همۀ مشکلات دنیا قهقهه می زد. پایداریاش جوایز زیادی برایش به ارمغان آورد.خیلی ها نمیتوانستن با روحیه نقاد و سازش ناپذیر وحید کنار بیان ، مقاومت و ایستادگی او را نشان از سرپیچی و حتی عناد میدیدن و کارهایش با مشکلات بیشتری روبرو میشد.
سکانس قلب سیمرغ : دوستی میگفت وحید را به قبل و بعد از فیلم سینمایی قلب سیمرغ باید تعریف کرد.او عاشق سینما و بویژه کوراساوا بود .فیلم بین قهاری بود و درس سینما را از راه دیدن فرا میگرفت.بهای سنگینی برای اولین فیلم بلندش پرداخت.چهار سال کار مداوم و همکاری یک گروه ۹۰ نفره با مضمونی برگرفته از شاهنامه فردوسی و شخصیتهای اسطوره ای ایرانی وبا نگاهی میهن پرستانه که به ذائقه برخی مدیران خیلی خوش نیامد. نگاه معترضانه اش به کاستی های سرزمینمان همیشه روح سرکشش را عذاب میداد ولی علی رغم همه فشارها هیچگاه تسلیم نشد.هنر و خود را بسان هنر بندان هیچگاه نفروخت …
سکانس غربت :وحید متعلق به نسلی بود که سختی ها و تلخی های زیادی را در دوران خود به چشم دیدند.عدم اکران فیلم قلب سیمرغ علی رغم جایزه ای که در جشنواره فجر به آن اختصاص یافت او را کمی دلسرد کرد. به دعوت دوستانش به ترکیه رفت و در آنجا به نقاشی به حرفه ای که به آن عشق میورزید رو آورد. او از آن دسته هنرمندانی بود که با رویکرد منحصر به فرد یک نقاش و طراح و با الهام از الگوهای هنری ایران باستان درصدد تولید آثار تلفیقی و مدرن با تکنیک سه بعدی نیز برآمد. اما گمشده اش را در فضای غربت پیدا نکرد و دوباره به وطن بازگشت و دوباره طرحی تازه را برای ساخت انیمیشن شروع کرد.
سکانس آخر:وحید درسن ۴۶ سالگی در یک مراسم عروسی با قهقهه های پر سرو صدایش به استقبال مرگ رفت .مطمئنترین انتخاب برای سکانس آخر…وحید دو ازدواج ناموفق داشت، دو فرزند بنامهای ماهور ( دختراز همسر اول ) و بولت (پسر از همسردوم) به یادگارباقی است . دل همه دوستانش برای قهقهه هایش تنگ میشود. قهقهه هایی که معلوم نبود برای تایید گفته ای است یا تمسخر آن .
فقط یادمان نرود که اینجا کشور هنر است و هنرمندانش سرمایه های این کشور، به موقعش آن ها را ببینیم و ارج گذاریم .
آثار انیمیشن وحید نصیریان :
کتاب – بت ابدی – سه قطره خون – زرد و سرخ – حفره – بخشهای انیمیشن سینمایی جایی دیگر )به کارگردانی مهدی کرم پور – قفس – سینمایی قلب سیمرغ اکران نشده)
: ساخت چند فیلم انیمیشن کوتاه تجربی با همکاری سعادت رحیم زاده :
کنتراست(شن و تلفیقی با فتو انیمیشن) حافظ(کات آوت دستی), آنونس جشنواره فرهنگ و صنعت و آنونس جشنواره اقوام ایران زمین (شن های رنگی زیر دوربین)،بخشهای انیمیشن سینمایی “راه شیری” (روتوسکوپی دستی) به کارگردانی شهرام شاه حسینی ,پیر عشق (رنگ روغن روی شیشه)
علیرضا گلپایگانی
ماهنامه فیلم – شماره ۵۲۹- شهریور۹۶
غریبه در وطن !
درباره نویسنده
- فیسبوک
دیدگاهها بسته شدهاند.