• فیلمنامه
  • متحرکسازی
  • کارگردانی
  • موسیقی
  • تاثیرگذاری

  1. آقای مهربان


mehraban-poster
فیلم بلند ” اقای مهربان ” تولید شده در شرکت حرکت کلیدی به مناسبت وفات حضرت امام رضا (ع) در روز ۱۲ دی ماه پخش خواهدشد.
توضیح : سکانس موزیکال شکارچی که در باره رویاهایش از شکار آهو است به همین مناسبت در این نسخه حذف گردیده است .

برای آقای مهربان  

استادعزیزم ، دوست خوبم علیرضای دوستداشتنی… وقتی آقای مهربان رودیدم به یاد دوران کارگاه انیمیشن وسالهای ۶۶ و ۶٧ افتادم… زمانیکه همگی در آرزوی مقدار کمی طلق و رنگ انیمیشن بودیم … درآرزوی چند ده فیت فیلم خام برای تستهای حرکت و در آرزوی دیدن خیلی از فیلمها وانیمیشنهایی که بعضی ازآنهاحتی دهها سال قبلتر ساخته شده بودند وامکانی برای دیدنشان نبود… حتی درآرزوی دانستن یک خب رساده بودیم: اینکه الآن کمپانی دیزنی مشغول ساخت چه انیمیشنی است!؟ چه برسد به اینکه  مثلاً انیمیشن های کوتاه هنری در حال ساخت کدامند… و دیدنشان که اصلاً محال بود!

آخر انیمیشن تلویزیونی نسل شما (و ما)  زهره و زهرا بود و چقدر نا امید و غصه دار بودیم از این وضع…به چه امیدی باید انیمیشن را ادامه می دادیم…برای ساخت انیمیشن داستان پرداز و همه پسند ایرانی، نگاهمان باید به چه کسی و به کجا می بود؟…کدام الگو… کدام هدف، کدام نمونه؟…کدام حامی و مدیر و سرمایه گذار ، در دورانی که به ما هم از طرف مدیران و هم آرتیست های انیمیشن جشنواره ای ایران گفته می شد: ول معطلید! هر کدام با دلایل متقن و منطقی خودشان…

آرتیست ها می گفتند: دوران طلایی انیمیشن ایران تمام شده (البته کلاً منظورشان از دوران همان  پنج  ، شش سال – البته موثر و مهم – بود) و مدیران هم با تمسخر و خنده می گفتند : ما انیمیشن ژاپنی را دقیقه ای شش ، هفت دلار می خریم. شما با چه امیدی می خواهید ایده تولید سریال انیمیشن ایرانی را دنبال کنید؟!

اما نسل شما در بیست سال گذشته با بی مدیریتی، بی صاحبی، بی پولی، بی تکنولوژی ای ، بی نیروی هنری ای ، بی نیروی تکنیکی ای و خیلی  بی ها و یی ها   ی  دیگر و با باتری ای بنام عشق انیمیشن و فیلم، سوخت و ساخت تا حالا انیمیشن ایران به جایی رسیده که شجاعان و پهلوانان و آقای مهربان دارد…

اما افسوس که مدیران و مسئولان و حتی بسیاری از هنرمندان دوران حال انیمیشن تجربه ای از فضایی که به کوتاهی از آن یاد کردم ندارند… انیمیشن ایران در دو دهه گذشته با همت نسل شما راهی بسیار صعب را طی کرده تا اینک به نقطه ای رسیده که تولید فیلم بلند و سریال و… به راحتی در دهان ها می چرخد و در عمل انجام می شود. افسوس که بیشتر مسئولان انیمیشن ما نمی دانند که زمانی حتی تولید پنج دقیقه انیمیشن در ماه و یا یک سریال ، آرزویی محال محسوب می شد… اگرنه ، این طور نبود که   برای دادن بودجه بیشتر از روتین به یک  فیلمساز انیمیشن استخوان خرد کرده و امتحان پس داده (البته برای کاری بزرگتر) همچون مدیران نوانخانه فیلم الیور تویست دیوید لین فقید  در برابر در خواست سوپ بیشتر، واکنش نشان دهند!

ای مدیران انیمیشن ایران، خلاصه این که:

ما همه کردیم کار خویش را          ای بزرگ آخر بجنبان ریش را

با تمام این اوصاف، آقای مهربان را ساختید و نشان دادید عشق به تولید انیمیشن کیفی برای تلویزیون هنوز زنده است و فراتر از سختی ها همچنان می تازد.

…آقای مهربان به دل می نشیند زیرا از دل بر آمده… زیرا : علی رضای بزرگوار، سیاوش زرین آبادی دقیق و بهنام دلداده هنرمند، شما خود آقایان مهربانید….همه را گفتم و نوشتم تا این را عرض کنم: تبریکی از صمیم دل…

 امیر محمد دهستانی

گزارش مشاهدات شخصی من

پنجشنبه ششم مهرماه – ساعت  ۲/۵

تلویزیون همینجوری برای خودش روشنه

من، مامان، بابا و برادرم ناهار می خوریم

من گوشمو تیز کردم به سر و صداهای برنامه کودک شبکه دو

وای که چه شکنجه ای!

جیغ و داد توی تلویزیون…

از همین اول می دونم مخاطب فیلم من نیستم

برادر بزرگترم هم به محتوای فیلم علاقه ای نشون نداده

شاید مخاطب، مامانم باشه و کمی هم بابام…حالا جالبه که کلا مخاطب فیلم، نوجوانان(؟) هستن…من چرا دارم خودمو قاطی می کنم نمیدونم

به هر حال از قبل حسابی توی خونه تبلیغ کردم که : بشتابید بشتابید… آقای مهربان… فیلمی با داستان ضامن آهو…امروز ساعت دو و نیم

با خودم میگم: یحتمل قراره دوباره پیچونده و سرکار گذاشته بشیم که یهو صدای چه چه خواننده ی فیلم اومد

من که هنوز غذام تموم نشده میپرم جلوی تلویزیون و میگم: هورااااا شروع شد

ناگهان شبکه رفت تو کما

چی شد پس؟تبلیغ بود؟

نه مثکه اومد…

آقای مهربان

تیتراژ اومد…هان؟!!!چرا تیتراژ این شکلیه؟

نارنجی زشت!واقعا شرمنده…بهتر از این نتونستم توصیف کنم

عب نداره…اینا ظواهر کار هستن! محتوی مهمتره

دو تا آهوی شبیه بامبی دارن توی بیشه ها قدم میزنن

عشق دوران کودکی…حالا چه لزومتی داره اینا از بچگی همدیگرو بشناسن نمیدونم

شبیه شیر شاه بود…سیمبا با دوست دخترش یا همون معشوقه ش ولی حالا آهو شده بودن

هوم…

خیلی وقته کارتونای دیزنی رو نگاه نکردم…این فیلم انگار نوستالژی ایه که دستکاری شده باشه…انگار یه آدمیو ببینی که شبیه یه دوست قدیمی از دست رفته باشه ولی خودش نباشه و همون حسو بهش پیدا کنی…آره فکر کنم همین حسو داشتم

خانواده هنوز دارن ناهار میخورن و اول های فیلمو از دست میدن!

حالا یه صحنه ی تعقیب و گریز…مأمون بدو آهوان بدو

و آهوی فداکار خودشو قربانی زن حامله ش می کنه و شب هم به خوابشون میاد، چه نورانی…

نه خوشم اومد…من اینارو دارم با این لحن تایپ میکنم ولی از حق نگذریم کار خیلی خوش آب و رنگه

دارم با خودم کلنجار میرم که به کلیشه های توی فیلم گیر ندم یا گیر بدم…چون هدف فیلم خیلی مهمه و هر فیلمیو باید با توجه به اهداف و شرایط و دلایل ساختش بررسی کرد

که بحمدالله(!) فیلم به خوبی داشت به سمت رسیدن به هدفش پیش میرفت

کما اینکه اصلا قرار نیست من با این طرز فکرم با فیلم ارتباط برقرار کنم

قرار به برقراری ارتباط افرادیه که اعتقاد دارن، و الان روبروی من نشستن و دارن تماشا می کنن

عه!

پاشد رفت!

مامانمو میگم

رفت توی آشپزخونه

کتری گذاشت که چای دم کنه

حوصلش سر رفت؟

نمیدونم

….

 کاراکتر داره روی بک گراند لیز میخوره!محض اطلاع گفتم…چش عسلی، غمگین و تنها توی جنگل راه میره…تا بچه ش به دنیا میاد…خیلی خوشگلن به هر حال، جدی…دوست داشتنی هستن

اوه چه خوبه این قسمت…شکارچی داره بچه شو توی هوا تاب میده…فضای خونه خوب داره معرفی میشه…ولی چرا اونهمه پرنده از در و دیوار آویزونه…تزیینات خونشون اینجوریه؟نمیدونم…

ها هاااا…قصه داره بامزه میشه

نمیخوام هی تکرار کنم که به رسم انیمیشنای دیزنی کاراکترای فرعی وارد میشن که قصه رو جذاب کنن…بگذریم که کلیشه س…کلا تصمیم دارم نقاط مثبتو بگم…ببینم میتونم یا نه!

خیلیییی خوبه این تیکه…هاهاااا…پر سیاه و لاکی دارن با هم کل کل می کنن

کاراکتر پر سیاه خوب درومده

بامزه س

بازیش هم خوبه

اون خرگوش کوچیکه هم بامزه س…همون که یه مترجم دنبالشه

این تیکه ی فیلم خیلی باحال شده

یه کلاغچه ای(پسر پر سیاه) هم بین حیوونا هست که هی تلو تلو میخوره…مسته؟ کتک میخوره؟چشه؟به هر حال خنده داره…

بالاخره تصمیم بر این شد که آهوان بمونن توی بیشه ی دوستی

به به عجب اسم با مسمایی داره این بیشه

‫…..‬

آها…مامانم اومد

عه بابام هم اومد

ولی برادرم هنوز داره مقاومت می کنه

‫….‬

این وسط مسطا ناگهان شکارچی شروع کرد به خوندن آوازی که با موزیک سینک نیست…انگار یهو یه تیکه ی فیلم حذف شده باشه و شکارچی بدون مقدمه شروع کنه به خوندن آهوی قشنگم مست و ملنگم فشنگم جفنگم پلنگم دونگم مفنگم(!!!) و قافیه رو همینجوری بگیر برو تا آخر…دستشون درد نکنه…کلی خندیدم کاش سینک بود، یکم پر شور تر بود، رقص داشت، خلاقیتش بیشتر بود که واقعا از اون اتفاقات نادر تاریخ انیمیشن تلویزیونی ایرانی میشد

یکم بعدتر بود فکر کنم که لاکی قصه ی دوران کودکیشو تعریف کرد…مامان پرسید این ینی کدوم جنگه؟لاکپشته مال زمان امام حسین و عاشوراس؟

من چمیدانستم؟

گفتم بچه ی جنگه به هر حال

اه اه جنگ…تو هیچ فیلمی نیست که یکی مارو یاد جنگ و بدبختی نندازه…خیلی دردناک بود…مامان و بابای لاکی توی بک گراند چپه شده بودن بیچاره ها و این بچه هی ناله میکرد…خداییش کارگردانای فیلم توی سوزناک کردن ماجرا حرفه ای عمل کردن

این بچه های مثلا شیطون هم به سبک بچه های دیزنی و پیکسار(در جستجوی نیمو) حالا به هر دلیلی میرن سمت خطر

البته دلیلشونم جالب توجه بود

چون شنیده بودن برای درمان لال شدن تیزپا باید دوباره اونو بترسونن

نتیجه این شد که بچه انقدر ترسید که مریض شد

حالا خر بیار شبدر کوهی بار کن که بچه حالش خوب شه

‫…….‬

اینقدر نرو و بیا پدر من

عجب!

بابامه…بنده ی خدا حوصلش نمیشه بشینه پای فیلم، انگار توی رودروایستی با من گیر کرده

ولی مامان پایه س گویا

‫……‬

یه عالمه آرم میبینم این دوروربر

حواسم پرت شده

این آرم شبکه ی دو، هی داره میگه منو نگا! منو نگا! فیلمو نبین، منو ببین که هفته ی دفاع مقدس میشم، ببین هی اینوری میشم اونوری میشم

یه عبارت آقای مهربان هم توی یه کارد مستطیلی در نهایت بی سلیقگی این پایین نوشته شده

کلا بی سلیقگی توی تلویزیون همیشه موج میزده نمیدونم چرا…از بچگی یادمه تلویزیون ایران مترادف بوده با گل و بلبل و رنگای الکی شاد و کیفیت بد…

آرم صبا هم به چه بزرگی این طرفه که یه خورشید لوس نارنجی هی میاد از روش رد میشه میره…آرم رو آرم!نمیبینم فیلمو که…برید کنار! یه اتفاقی افتاده واسه کبوتر نمیذارید بفهمم فیلم چی شد..اه

کلاغچه اومد خبر آورد که کبوتر توی شهر گیر افتاده

پرنده ی شکاری بهش حمله کرده و بالشو(که بعدا میبینیم پاشه) زخمی کرده

عه عه عه…یهو داستان طراحی-گونه شد

طراحیا زیادی خطی و بدون رنگن

نمیخوره به گرافیک فیلم

نه نه نمیخوره اصرار نکنید

…یکم بعدتر، طراحی، دیجیتالی و رنگی شد و از اون حالت خطی صرف بیرون اومد…بهتر شد…شایدم چشم من عادت کرد

به هر حال

ساعت سه و نیم بود و همه در رفت و آمد بودن

منم همین چند لحظه پیش به ساعت نگاه کردم ببینم چقدش رفته

نه بابا خوبه…سه و نیمه دیگه آخراشه!نه که بگم حوصلم سر رفته ها…نه…فقط تند گذشته بودو دیگه وقتش بود که یه اتفاقایی بیوفته…البته هنوز امام رضا درست و حسابی وارد فیلم نشده بود

نمیدونم توی این ۲۰ دقیقه قراره کل اتفاقات باقی مونده بیوفته؟جالبه که داستانو صد بار شنیدم و منتظرم اتفاقی که ازش آگاهم بیوفته!الان چه چیزی منو داره دنبال فیلم میکشونه؟نمیدونم…سوال خوبیه

در این میان…

کبوتره فهمید که یه آقای مهربانی که نورانیه توی شهر زندگی میکنه

از این تیکه به بعد خیلی اتفاقات در هم بر هم شدن

از اون طرف شکارچیه چش عسلیو گرفته

از این ور کبوتره برگشت هیشکی تحویلش نگرفت…چرا آخه؟

می مرد خوب بود؟سگای وحشی تیکه تیکش میکردن یا مامون کبابش میکرد دلشون خنک میشد؟هی قضیه کش پیدا کرد

تا اینکه کبوتره خودش تصمیم گرفت به زور تجربیاتشو بکنه توی حلق، ببخشید گوش حیوونای دیگه

از طرف دیگه همسر شکارچی که کاراکترش دقیقا همونیه که باید باشه هی خواهش میکرد: نکش این آهوی طفلیو! نمیدونم چرا به دلم افتاده اگه نکشیش بچمون شفا پیدا میکنه! و یه حسی بم میگه فیلمنامه نویس شخصیت من و چش عسلیو مث هم طراحی کرده و سرنوشتمونو مث هم نوشته!

اون شکارچیه هم که کلا بی دین و ایمونه میگه برو بابا زن…بشین بینیم بابا زن و از این حرفا که یهو امام رضا نفهمیدم از کجا…آها کبوتره رفت خبرش کرد، اومدو ضمانت کردو بارون میادو یه رعد و برق باحال زد و کلا معجزه پشت معجزه و آهوه رفت به بچش شیر بده سگای شکاری جلوی راهش سبز شدن و یهو تک شاخ شد زد همشونو درب و داغون کرد ایضا زد پرنده شکاریه رو ناکار کرد و رسید به بچه ی طفلکیش که خواب دیده بود مامان و باباش نورانی شدن(مامانم گفت: آخی مامانشم مرد!!!ولی نمرده بود پس چرا با باباش به طرز نورانی ای اومده بودن به خواب بچه ی بی گناه نمیدونم…)

و تیزپا هی گیج میزد میرفت اینورو اونور، چرا؟وایسا شیرتو بخور دیگه

آها وایساد شیر خورد بالاخره… یهو…ینی یهو خوب شدااا…نه به اینکه اون همه طول کشید تا شیر بخوره نه به اینکه ناگهان خوب شد! شاید اگه زودتر شیر میخورد و دیرتر خوب میشد بهتر بود… حالا شروع کرد به ورجه وورجه

زبونشم باز شد و گفت مامان نرو، مامانه گفت نترس عزیزم نمیرم ولی داشت سر به سرش میذاشت فکر کنم، چون رفت… و بچه ی شکارچی هم شفا پیدا کرد و همه رفتن تو ابرها و پلانها اسلوموشنی شد و اوضاع ملکوتی شد و مرد شکارچی متحول شد و حیوونا فهمیدن آدم خوب هم وجود داره و پر سیاه چی شد؟آها راستی اونم بالاخره از جاش بلند شد و به راه راست پرواز کرد و

آقا تقبل الله

پایان

مامانم در حالی که با دیدن صحنه ی تاثیر گذار پایان فیلم اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: خوب بود….قشنگ بود…دست استادت درد نکنه

و در این لحظه بود که من فهمیدم این یک فیلم موفق بود

و به آقای گلپایگانی و آقای دلداده توی دلم تبریک گفتم که فیلم اثر خودشو گذاشت و این خوبه…ینی به طور کلی خوبه

ولی تا حدودی میشه گفت بازی کردن با احساساتیه که یه عمره داریم به خاطرشون تقاص پس میدیدم

ولی در کل دست مریزاد…به نظر این بنده ی حقیر اتفاق خوبی بود و مشخصه که خیلی زحمت واسش کشیده شده

به واقع من نشستمو عین ۸۰ دقیقه فیلمو دیدم و مشتاقم یه بار دیگه هم ببینمش تا بتونم بهتر تحلیل کنم

در نهایت هم سوال اینجاس که آیا این موضوع و این داستان رو من و امثال من میتونیم بهتر از آقای گلپایگانی و آقای دلداده بسازیم؟جواب کجاس؟نمیدونم گم شده

در این لحظه یاد فیلمی کوتاهی که به تازگی ساختم و خون به جگرم کرد افتادم و از یادآوری مشقت های انیمیشن ساختن، لرزه بر اندامم افتاد

در نتیجه، هم اکنون کلام را کوتاه کرده و سعی میکنم بیشتر از این فقط حرف نزنم و به این فکر کنم که من چه؟آیا من بهتر؟یا هیچ؟

پگاه ایزدیان- فارغ التحصیل کارگردانی  انیمیشن دانشگاه هنر

 سیده فاطمه مطهری۵:٢٧ ‎ب.ظ – پنجشنبه، ۶ مهر ۱۳٩۱

سلام علیکم

الان انیمیشن آقای مهربان را از شبکه دو دیدم و بعد سرچ توی اینترنت درباره این انیمیشن وبلاگ شما را پیدا کردم
خواستم ازتون تشکر کنم و خسته نباشید بگم
واقعا انمیشن قشنگی بود و داستان به خوبی تعریف شده بود، داستانی که از بچگی بارها شنیده بودیم ولی اینبار به صورت دیگه ای روایت میشد. واقعا ممنون
اشک را به چشم های ما آورد. اجرتون با امام هشتم

امروز دوبار این انیمیشن زیبا را دیدم، خدا توفیقتان دهد. عیدتان مبارک

فرخ یکدانه:
سلام ، آقای مهربان رو دیدم واقعا دوست داشتم، تبریک میگم
 جمال محمد پور:
با سلام وخسته نباشید . از دیدن کار زیبای شما لذت بردم.با آرزوی بهترین ها
بهزاد فراهت:
آقای مهربان . الآن شبکه پویا
بابارضا:
من و دخترم با هم تماشا کردیم و بسیار لذت بردیم ، خسته نباشید
آستانی :
تبریک استاد ، خسته نباشید
مهرناز علا الدینی :
خیلی خوب بود . خوشم اومد .دیالوگها نوع حرکتها ، همه چی تکنیک ساخت  کارکترها چی بود ؟هوس کردم انیمیشن کار کنم .
عدنان
تبریک میگم ، کار فوق العاده ای بود . امید به اینکه شاهد کارهای جهانی شما باشم.
الهام نیکو:
تبریک میگم اقای گلپایگانی !
هونجور که  میخواستین روز تولد امام رضا هم پخش شد! دستتون درد نکنه
برومند:
کار زیبا بود .دست مریزاد
فرزانه گلپایگانی:
بسیار زیبا  و دلنشین بود . دست مریزاد
گلرخ الوان :
خسته نباشید استاد
محمدیان :
مرسی
ناشناس:
بر شمامبارک . دیر خبر رسید ولی باز هم غنیمت است
محمود صائمین:
سلام دست مریزاد الحقو انصاف فوق العاده  است دست شما درد نکنه من که هنوز احساس شاگردیم به شما را دارم.
کریم سربخش:
بر شما هم مبارک و برای اقای مهربان هم مبارک ، الآن در حال دیدن هستیم.
 سید احمد موسوی۵:٠۱ ‎ب.ظ – پنجشنبه، ۶ مهر ۱۳٩۱
سلام. هم شجاعان عالی بود و هم “آقای مهربان” که هنوز خیسی اشکش بر گونه هایمان هست … واقعا دست مریزاد . بر دستان شما و تک تک اعضای تیم بوسه می زنم. از طرف ما به همۀ ایشان تبریک و تهنیت و خسته نباشید بگوئید.
 ابوالقاسم نظر پور:
“زیبا بود ….خسته نباشید..
میرشجاعی:
با عرض تبریک عید و پخش انیمیشن آقای مهربان
 ابوالحسنی :
تبریک فراوان
 مرجان۴:٠۸ ‎ب.ظ – پنجشنبه، ۶ مهر ۱۳٩۱
سلام استاد خسته نباشید .
تبریک میگم که انیمیشنتون داره پخش میشه امیدوارم هر روز شاهد پیشرفت در کارای انیمیشن ایرانی باشیم.
منتظر کارای خوب بعدیتون هستیم.
موفق باشید.
حسین افرا:
 ‏”من که ندیدم 🙁